نسل رنجور
ما در دوران پر از اندوهی بزرگ شدیم به اندازه ی همه این ابرها که نمی بارند قلبمان بغض کرده است، تمام عمرمان به امید یک دلخوشی گذشت.
ما نسل لحظه ها بودیم. چیزهای کم اما فقط باشند را می خواستیم.
با کوچکترین هدیه ی مانند مهره های رنگی ، عروسک چوبی، عروسک سنگی، توپ پلاستیکی، کفش لاستیکی های که زیرشان تکه های پلاستیک گردی داشت، چقدر خوشحال می شدیم.
فرهنگ خرید کردن در نسل ما مُد نبود، اگر هم بود عید نوروز بود!! پدر و مادرمان لباس و کفش برای یک سال و یا شاید چندسال برایمان می خریدند.
ما آنهایی هستیم که همیشه کفش مان یک و دو شماره بیشتر بود. نوک کفش هایمان همیشه یک تیکه پنبه وپارچه ی داخلش بود ، تا کفش هایمان انداره ی پاهایمان شوند.
زمانی می رفتیم مدرسه تا سه متر برف می بارید و کفش و پالتو درست حسابی هم نداشتیم،
الان که باریدن برف نسبت به سالهای پیش کاهش یافته ،ما اما پوتین و کفش و پالتو داریم
چقدر ناراحت کننده است آن زمان
برف بود ما کاپشن نداشتیم ،الان برف نیست، پر کمد هایمان پالتو است.
یادم می آید زمان جنگ من پنج یاشش ساله بودم
که زنان فامیل پختن نان را نشانمان دادند،
در آن سالها پخت نان محلی ( نان تیری ) را یاد گرفتم.
ما فداشدگان تمام اعصاریم.
از کودکی سریع به پیری رسیدیم.
و حالا هم داریم فرسودگی زودرس را تجربه میکنیم آری ما در برزخی بزرگ شدیم که متعلق به هیچ کدام از دو نسل قدیم و جدید نیستیم.
ما نسل فنا شده و فدایی دو نسل هستیم. این داستان سرنوشت نسل رنجور است. نسل ما سردمان است خیلی سرد..
✍زهرا نجاتی
https://sobhedelfan.ir/?p=20339